زیتون

ساخت وبلاگ
...پیرمردی، مفلس و برگشته بختروزگاری داشت ناهموار و سختهم پسر، هم دخترش بیمار بودهم بلای فقر و هم تیمار بوداین، دوا میخواستی، آن یک پزشکاین، غذایش آه بودی، آن سرشکاین، عسل میخواست، آن یک شوربااین، لحافش پاره بود، آن یک قباروزها میرفت بر بازار و کوینان طلب میکرد و میبرد آبرویدست بر هر خودپرستی میگشودتا پشیزی بر پشیزی میفزودهر امیری را، روان میشد ز پیتا مگر پیراهنی، بخشد به ویشب، بسوی خانه میمد زبونقالب از نیرو تهی، دل پر ز خونروز، سائل بود و شب بیمار دارروز از مردم، شب از خود شرمسارصبحگاهی رفت و از اهل کرمکس ندادش نه پشیز و نه درماز دری میرفت حیران بر دریرهنورد، اما نه پائی، نه سریناشمرده، برزن و کوئی نمانددیگرش پای تکاپوئی نمانددرهمی در دست و در دامن نداشتساز و برگ خانه برگشتن نداشترفت سوی آسیا هنگام شامگندمش بخشید دهقان یک دو جامزد گره در دامن آن گندم، فقیرشد روان و گفت کای حی قدیرگر تو پیش آری بفضل خویش دستبرگشائی هر گره کایام بستچون کنم، یارب، در این فصل شتامن علیل و کودکانم ناشتامیخرید این گندم ار یک جای کسهم عسل زان میخریدم، هم عدسآن عدس، در شوربا میریختموان عسل، با آب می‌آمیختمدرد اگر باشد یکی، دارو یکی استجان فدای آنکه درد او یکی استبس گره بگشوده‌ای، از هر قبیلاین گره را نیز بگشا، ای جلیلاین دعا میکرد و می‌پیمود راهناگه افتادش به پیش پا، نگاهدید گفتارش فساد انگیختهوان گره بگشوده، گندم ریختهبانگ بر زد، کای خدای دادگرچون تو دانائی، نمیداند مگرسالها نرد خدائی باختیاین گره را زان گره نشناختیاین چه کار است، ای خدای شهر و دهفرقها بود این گره را زان گرهچون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ایکاین گره را برگشاید، بنده‌ایتا که بر دست تو دادم کار راناشتا بگذاشتی بیمار راهر چه در غربال دیدی زیتون...
ما را در سایت زیتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : czeitoon133f بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1402 ساعت: 1:07

... ما گل به دست خود ز نهالی نچیده ایم در دست دیگران گلی از دور دیده ایم چون لاله صاف و درد سپهر دو رنگ را در یک پیاله کرده و بر سر کشیده ایم با بخت تیره ازستم چرخ فارغیم در دست زنگی آینه زنگ دیده ایم نو کیسه مصیبت ایام نیستیم چون صبحدم هزار گریبان دریده ایم روی از غبار حادثه در هم نمی کشیم ما ناف دل به حلقه ماتم بریده ایم دل نیست عقده ای که گشاید به زور فکر بیهوده سر به جیب تأمل کشیده ایم امروز نیست سینه ما داغدار عشق چون لاله ما ز صبح ازل داغ دیده ایم دور نشاط ما خم فتراک قاتل است ما ماه عید را به رخ زخم دیده ایم گل دام نکهت عبثی می کند به خاک ما بوی پیرهن به تکلف شنیده ایم جنگ گریز شیوه ما نیست چون شرار صدبار چون نسیم بر آتش دویده ایم از آفتاب تجربه سنگ آب می شود ما غافلان همان ثمر نارسیده ایم از جور روزگار نداریم شکوه ای این گرگ را به قیمت یوسف خریده ایم صائب زبرگ عیش تهی نیست جیب ما چون غنچه تا به کنج دل خود خزیده ایم✏ «صائب تبریزی» زیتون...
ما را در سایت زیتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : czeitoon133f بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت: 22:14